جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد مراسم گرامیداشت مقام «کتاب، کتابخوانی و کتابدار» در مشهد برگزار شد (۳۰ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی | آنجا که قله ها نام ندارند

  • کد خبر: ۲۹۳۲۴۰
  • ۱۷ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۴
آموزش داستان نویسی | آنجا که قله ها نام ندارند
ما باید با قدرت آگاهی مان دربرابر این جریان ناخودآگاه بایستیم، وگرنه مهارت ادبی ما را به محاق می‌برد و راضی مان می‌کند به یکی-دوتا ژانگولربازی ریزه میزه و زپرتی.

به گزارش شهرآرانیوز، تا اینجای کار، درباره معضلی صحبت کردیم که نویسنده را در محدوده‌ای کوچک و تکراری نگه می‌دارد: مغزش لانه‌ای برای او می‌سازد تا مانند جوجه پرنده‌ای ترسیده و آسیب پذیر در آن پناه بگیرد و مبادا با چیزی جدید مواجه شود و اضطراب به جانش بیفتد. 
به یاد پویانمایی ‘The Croods’ افتادم که به «غارنشین ها» ترجمه شده و ماجرای انسان‌های نخستینی است که قرار است با تغییر جهان روبه رو شوند.

در آنجا، پدر خانواده به این نتیجه رسیده که برای محافظت از عزیزانش باید رودررویی با پدیده‌های ناشناخته را برای آن‌ها ممنوع کند؛ برای همین، قانونی در خانواده می‌گذارد که می‌گوید «هر چیز نویی بد است» و به همین ترتیب قصه‌ای ساختگی برای آن‌ها سرهم می‌کند درباره یک بچه خرس که یک روز از خانه بیرون می‌رود و وقتی یک چیز نو می‌بیند می‌میرد! همین قدر پوچ و تباه! و این همان کاری است که مغز ما، نه تنها در ساحت هنر و ادبیات، بلکه در تمام وجوه مختلف زندگی برایمان انجام می‌دهد تا دنیایی کوچک و محدود و «قابل کنترل» داشته باشیم.

ما باید با قدرت آگاهی مان دربرابر این جریان ناخودآگاه بایستیم، وگرنه مهارت ادبی ما را به محاق می‌برد و راضی مان می‌کند به
یکی-دوتا ژانگولربازی ریزه میزه و زپرتی. راه چاره کاملا منطقی و قابل پیش بینی است، اینکه گستره مهارت هایمان را تاجای ممکن توسعه دهیم.

اول. همیشه تکنیک جدیدی برای یادگیری پیدا کنید. اگر کمی در تاریخ ادبیات غور کنید، متوجه می‌شوید که ترفند‌ها و فرم‌های مختلف چنان دچار دگرگونی و تحول و تطور شده اند که گاهی حتی به مخیله نوابغ زمان هم نمی‌رسیده است. این مقوله نشان می‌دهد که یادگیری و نوآوری زنجیره‌ای بی پایان و لایتناهی است. این یادگیری مدام به ذهن کمک می‌کند تا دربرابر پذیرش ایده‌های جدید بازتر و منعطف‌تر عمل کند و عادت کند که همیشه درحال گسترش قلمروِ خودش باشد.

دوم. کتاب‌های خوب را خوب بخوانید. آدم  زیاد دیده ام که مانند تراکتور، تند و تند، فقط کتاب می‌خواند. چنین شخصی ــ برای مثال ــ می‌تواند لیستی از بهترین کتاب‌های ادوار مختلف را برای شما ردیف کند و جلوِ همه آن‌ها تیک بزند که این را خوانده ام و این یکی را و آن را هم و...، اما، اگر از او بخواهید درباره هرکدام از این کتاب‌ها چیزی بگوید، متوجه می‌شوید مغزش نمی‌تواند هیچ گونه پردازشی درباره کتاب داشته باشد، جز اینکه بگوید «این خوبه»، «این بده»، «این شاهکاره» و ...، بدون اینکه حتی خودش هم دلیلش را بداند، درحالی که کتاب خوب را باید درست خواند.

پیشنهادم این است که موقع مطالعه مداد داشته باشید و حاشیه کتاب‌ها را سیاه کنید، علامت بزنید، جمله‌ها یا صفحاتی که در آن‌ها کار خاصی انجام شده را برای خودتان نشان کنید. به سرعت عبور نکنید؛ کمی تعمق و کمی سؤال کمکتان می‌کند تا در عمق بیشتری از کتاب نفوذ کنید. خیلی وقت‌ها نتیجه چنین کاری حیرت انگیز است، مخصوصا اگر کتاب را درست انتخاب کرده باشید.

سوم. با اندیشه‌های متفاوت و جدید آشنا شوید. شاید این توصیه در ادامه بالایی باشد، ولی این‌ها از دل هم زاییده می‌شوند و همدیگر را کامل می‌کنند. یکی از ضعف‌های بزرگ اکثر نویسنده‌ها و حتی استادان داستان نویسی در کشور ما این است که توانایی خواندن کتاب‌های پژوهشی را ندارند. 

حتی اگر برایتان سخت و حوصله سربر باشد، حتی اگر متوجه مضمون این کتاب‌ها نمی‌شوید، باز هم گاهی به این نمونه کتاب‌ها و نظریات سری بزنید، میخاییل باختین، رولان بارت، موریس بلانشو، ژرار ژنت، والتر بنیامین، میشل فوکو، تزوتان تودوروف، پل ریکور، و بسیاری از اندیشمندان دیگر که سیاهه نام هایشان در اینجا نمی‌گنجد، تأمل و مکث روی اندیشه‌ها و زاویه دید خاصی که به دنیای ادبیات دارند شگفت انگیز است. این باعث می‌شود بتوانید مرز‌های فکری خودتان را تا جایی گسترش بدهید که اصلا تصورش را نمی‌کردید، پدیده‌هایی را برای شما معنادار می‌کند که حتی به وجودشان هم توجهی نکرده بودید.

چهارم. ساحت‌های تمرکزتان را مدام تغییر دهید. 

وقتی به نوآوری‌های مختلف در دنیای ادبیات و هنر دقت کنید، معلوم می‌شود که هرکدام از نوابغ گوشه‌ای مشخص را هدف قرار داده و در آنجا بیشترین مقدار تمرکزش را هزینه کرده است؛ برای مثال، بیژن نجدی خودمان و زبان منحصربه فرد و بی نظیر داستانی اش، بورخس و شیوه خاص قصه گویی اش، سلینجر و تبحرش در نوشتن شخصیت‌های کودک، میلان کوندرا و استادی اش در کشیدن مباحث فلسفی به میدان ادبیات. 

همین آدم‌ها در ساحت‌های دیگر کار ادبی شان هم تبحر و مهارت خیره کننده‌ای دارند، اما، اگر از این زاویه نگاهشان کنیم، می‌بینیم که ما هم می‌توانیم در برهه‌های مختلف کانون تمرکزمان را تغییر دهیم و ساختاری جزیره‌ای برای آن درنظر بگیریم، به این ترتیب که ــ مثلاــ در یک برهه تمرکز را بگذاریم روی ساختن آدم‌های عجیب و جذاب و داستانی.

در برهه ای دیگر، سعی کنیم روی زبان داستانی کار کنیم: جمع کردن واژه های خاص، ساختار جمله بندی متفاوت، درست کردن ترکیب های منحصربه فرد، تغییر موضوع داستان ها (مثلا، از فضاهای آپارتمانی به روستایی، یا جنگ به عشق و دنیای کودکان) و الی آخر. این نگاه جزیره ای کمک می کند بتوانیم در وضعیتی موازی توانایی هایمان را ارتقا بدهیم، و، درنتیجه، جهان تکنیکی داستان ها را بزرگ تر و بزرگ تر کنیم.

پنجم. این یک سفر است. باید نگاهتان را به دنیای نوشتن تغییر دهید. همیشه به دنبال منظره ای وسیع تر و حیرت انگیزتر باشید، وگرنه عادت ها، و منطقه های امنْ شما را مثل یک جرعه آب می بلعند و مجال نفس کشیدن به شما نمی دهند، مغز شما را، مانند حشره ای، در تارهای چسبناکشان فلج و قنداق می کنند و تا همیشه در یک گوشه نگه می دارند تا آرام آرام پوک و پوسیده شوید. سالک باشید. رهرو خودش رسالتش را می داند، از زخم خوردن نمی ترسد و می داند چگونه خودش را شفا دهد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->